Author: صدف on
5/09/2010
بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را...
آزادی
شیرین جان زیاد وقتت را نمیگیرم چون میدانم هم اکنون تو و فرزاد عزیز و سه شهروند کرد دیگرم، آسوده و فارغ بال از این دنیای پر از تزویر و ریا، که ما را تنها و تنها بجرم کورد بودنمان میکشند،پر کشیده اید و شاید دیگر نخواهید ذهن نازنینتان را با اینگونه مسائل آزرده کنید.
شیرین جان، به تو افتخار میکنم خواهر نازنینم.که تا آخرین لحظه از زندگیت تن به دروغ ندادی تا برای چند روز زندگی بیشتر در این منجلاب پیش کشی ضحاکیان، بخواهی حرفهای سراسر کذب آنها را تکرار کنی.
مگر جرم تو چه بود؟مگر جرم فرزاد عزیز چه بود؟بغیر از اینکه با قلم مینوشت؟به غیر از آنکه یک فعال حقوق بشر و یک معلم بود که بذر آگاهی و اندیشه را در مغزهای معصوم کودکانمان میکاشد؟
فرزاد جان، گفته اند که تو بمب گذاری....آری هستی ...تو بمب آگاهی و بیداری را در قلمرو دشمن منفجر کردی...تو با تعلیم به کودکان ما به آنها میگویی که آزاده بزیند.
تو به هم کیشان معلم در بند پيام ميدهي كه "طاقت بياورند".
وقتی فرزاد از "نیشتمان" می گفت، آن هنگام که فرزاد و بچه ها با هم سرود "خوایه وهتهن ئاوا کهی..." را می خواندند، ، وقتی از "ئهم شوێنه شوێنی کورده..." می گفت؛ "بين شما کدام يک، صيقل مي داد، سلاح آمان جان را...براي روز... انتقام ...!"
من این چند سطر از آخرین نامه ات را در اینجا میگذرم که دشمن ببیند که حتی در اینجا هم از بمبهای معلم عزیزمان فرزاد کمانگر؛بی نصیب نمانده است...
نه» به خشونت «نه» به اعدام
صلح ، خواب کودک است
صلح ، خواب مادر
گفتگوی عاشقان در سایه سار درختان
صلح همین است
صلح لحظه ای است که دیگر
توقف اتومبیلی در خیابان
هراس بر نمی انگیزد
و زمانیست که کوبیدن بر در
نشانه دیدار یک دوست
عزیز دل ، این اندوه و درد وامیست که ظالم به فرزندان ایران همه یکسان داده - و به اقساط طویل المدت. روزی این وام را همراه اصل دردهامان به او پس خواهیم داد ، و او را ، دکان و اندوخته خون آلودش را ، رسم بی آزرمی و نامردی او را ، به آتش میکشیم