Subscribe RSS

گیمنصور ‌حلاج گفت «انا الحق» و پس از آن ، بقیه او را اعدام کردند و چندين سال جسدش بر دار ماند و سرش به اقصی نقاط برای عبرت آموزی فرستاده شد و در آخر جسدش هم سوزانده شد.


حال شخصی آمده و می‌گوید «انا الحق» و هر کسی که توان اعتراض با او هست را اعدام می‌کند و یا میسوزاند و یا به زندانهای مخوفش می افکند.

براستی «انا الحق» کیست؟؟


Category: | 2 Comments

گلهء به سوی چراگاهی که فقط یک دروغ بزرگ است, در حرکت است.
گله به دنبال چوپان با اکراه براه افتاده است، ولی خوب میدانند که چوپان؛ خود نیز گوسفندی است؛ حتی گوسفندتر از گله!

تلاش چوپان در هماهنگی گله و مطیع ساختن آنها در برابر احکام صاحب مزرعه،راه به جایی نمیبرد و فقط خوش رقصی او برای صاحب مزرعه, وی را به مقام چوپانی نائل کرده است.

گله از بسیاری از مسائل دیگر آگاه است...
گله می داند که چوپان خود نیز راه را نمی شناسد...
گله میداند که چوپان نمی داند که صاحب مزرعه چه در سر دارد...
گله می داند که صاحب مزرعه قصد جان آنها را کرده است.

حتی گله میداند که میتواند گله نباشد...
گله میداند که میتواند خودش چوپان خودش باشد...
گله میداند که حتی میتواند صاحب مزرعه خودش باشد...


در بیمارستان شهر من, فقط 1 دکتر متخصص زنان است, که الان ۷ ماه است حقوق نگرفته و میخواهد این ماه برود.متخصص مغز و اعصابش کار بلد نیست و عموی دوستم را کشت.بیمارستان شهر من متخصص قلب ندارد.متخصص کلیه هم ندارد.متخصص غدد و ارتوپدش فرار کرده ...
همه اینها به این خاطر است که وزارت بهداشت نمیخواهد پولی برای استان من خرج کند و با آن مقداری که همان بالاها تمام میشود دیگر هیچ چیز به این پایین نمیرسد.وزارت بهداشت کشور من برای بیشتر استانها پول خرج نمیکند.
توی اورژانس ما پتو هم کم است.اگرهم باشد تمیز نیست.چون نظافت بیمارستان شهر من خیلی کم است.
اگر بیماری توی دستشویی غش کند باید از یک بخش دیگر پرستاری را بیاورند که بیمار را از جا بلندش کند.چون بیمارستان شهر من پول ندارد که کارمند استخدام کند.
رئیس بیمارستان را از نزدیک میشناسم.او از همه آن بیماران و کارمندان درمانده تر است.
دولت کشورم را هم میشناسم.دولت سخاوتمندی است که برای کشورهای دیگر بیمارستان میسازد. با هزينه 23 ميلياردی در کربلا بيمارستان 110 تختخوابه می سازد.
دولت کشور من,پول نفت کشورم را برای مردم ایران خرج نمیکند.مردم شهر من و شهرهای دیگر به خاطر امکانات کم بیمارستان شهرشان, روی تخت بیمارستان جان میدهند.
هلال اهمر کشور من برای مردم بولیوی بیمارستان 7طبقه میسازد چون دولت کشور من مردم بولیوی را بیشتر دوست دارد.
برای مردم تاجیکستان هم بیمارستان فوق تخصصي قلب و عروق میسازد.
این دولت, دولت واقعی کشور من نیست چون بفکر مردمش نیست.



منابع:
http://parsdailynews.com/62225.htm
http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=9851
http://www.hospitals-ir.com/article-print-359.html

سال جدید را به مدیران سایت دنباله و همه کاربران تبریک میگویم و ازمدیریت, بخاطر ایجاد دنباله, برای کاربران تشکر میکنم و شعرم را به همه کاربران و دوستانم در دنباله و مدیریت آن تقدیم میکنم.

تشکر میکنم مهیار...
تشکر میکنم آریان...
که سایتی ساختید در آن...
با هیچ و  المن و  مهران...
عروسک,تادجان,ایمان...
 ایرانت,پارسا,بابک... 
مولن روژ,پیوند,پاکت...

گرین پت, تیوا, آرمو...
جانی دالر, گلی بانو...
پلورال,بوگون,گیلگا...
دزرتمن,رامیز,گیگا...
منوچهرو  ولک میلاد...
اگریفونت و لطیفیزاد...


مجیدو  نازلی و  خاشاک...
اسم ام اچ, تورن برد,فورگات...
وقیح و آهو و میرزا...
معین و آرش و فریاد...
 
کورش ورگبار وحساب ...
چلغوز و راگو و اولاف...
ایراندختو , رودی رانر...
گرین بویزو گرین لیدر...

پالیز و تیری وپیمان ...
ایرانکن,الهام,ایکس جان...
 سیاوش,آریابرزن...
معین و چیستا و مریم...

پروشات جان, گرین سیکرت...
علیرضا, گرین پاور...
علی تاپ و گلسرخی...
پوتنتیکو, دمکراسی...

و بسیاری دگر کاین جا...
درون وزن نتوان کرد...
یکایک بر سر اهداف والائی...
چو حریت...
چو  از زیر خرافه بیرون جستن...
چو با ظلم و ستم مردانه جنگیدن...

در آن هنگامه که...
خون عزیزان وطن, بر سنگفرش دیدیم...
ویا آنگه,
که بر دار جفا,
چون لاله ای مستانه میچرخید...

بجرم پرسش یک حرف...
که آیا این است اسلام نابت...؟؟
و یا آن پول نفت بر سر سفره...؟
و یا ظلم مظاعف بر سر زنها...
اقلیت دینی ...
قومها...
اطفال...

تشکر میکنم از هر دو آنها...
که ما را سر به سر ,ثابت قدم, اینجا جمع کردید....

صدف





شیوانا همراه کاروانی در راهی میرفت.ظهر به منزلی رسیدند و چون تا منزل بعدی یکروز کامل راه بود,تصمیم گرفتند همانجا استراحت کنند و سحرگاه روز بعد به سمت منزل بعدی حرکت کنند.وقتی همه کاروانیان مستقر شدند,شیوانا سطل آبی برداشت و به سراغ پله های شکسته حجره ای رفت و با گلی که فراهم کرده بود شروع به ترمیم پله های شکسته کرد.
یکی از کاروانیان مات و مبهوت به شیوانا خیره شد و با تعجب گفت:استاد! شما با این همه علم و معرفت چرا وقت گرانبهای خود را به بنایی و بازسازی پله های شکسته تلف میکنید!حیف از شما نیست که استراحت نمیکنید و به این قبیل کارهای بی ارزش می پردازید؟!درثانی کسی به شما بابت انجام اینکار پول نمیدهد.پس چرا زحمت میکشید و انرژی خود را هدر میدهید؟
شیوانا بی اعتنا به مرد معترض بکار خود ادامه داد.
مرد که از بی اعتنایی استاد خشمگین شده بود با صدای بلندتر درحالیکه شیوانا را مسخره میکرد گفت:استاد بزرگ.همانطور که کار میکنید میتوانید بگویید که فرق یک آدم نادان و یک سالک معرفت چیست؟!!

شیوانا لبخندی زد و گفت"من در خصوص انسان نادان اطلاع خاصی ندارم.اما یک سالک معرفت کسی است که در هر لحظه از زندگی خود صرفنظر از پولی که به او میدهند,مفیدترین کاری را که از او برمی آید انجام دهد.من از الان تا شب هنگام کاری برای انجام ندارم.خسته هم نیستم.
من اینکار را انجام میدهم چون تنها کار مفیدی است که الان میتوانم انجام دهم و همین احساس مفید بودن برای من کفایت میکند.

نتیجه اخلاقی: ما نباید هیچگاه از مبارزه برعلیه این رژیم جلاد خسته یا نا امید شویم و هرمبارز,فراخور توان و موقعیت خود باید در پیشبرد این جنبش , قدمی بردارد..

چه ورطه هولناکی است این بهشت و جهنم از دید الله ترسان... 
چه ورطه ملال آوری است توجیهات این بهشت پرستان... 

آنگاه که ما را نهی میکنند از هر آنچه که بر میل و منطبق بر منافع مادی و دنیویشان نیست... 
آنهم با چوب ترس از جهنم...

 و یا بدانگاه که ما را ترغیب میکنند در انجام کارهایی که سود و منفعتش, مختص آنان است ...

 و چه خوفناک میشود آن گاه که دین را با سیاست در می آمیزنند..
 سیاست بازی کثیفی ست...

 و آنگاه که مردم ساده دل و بی قدرت و مال و مقام, زیر چکمه های سهمگین این دجالان خون آشام خرد میشوند... 
زمانی را میستایم که از دست انسانهای دین فروش به شیطان پناه میبرم... 
و چه شیرین میگویند که "از ترس عقرب جراره به مار غاشيه پناه مي برند"

 جانان...
 عزیزان... 
دوستان... 
بستگان...

همه بیایید تا جوابتان باز گویم;
که اگر نخواهم بر ایمان این دین فروشان مکار و حیله گر راست گردم,شما مرا ملحد و شیطان نام مینهید... 
آری من شیطانم ... 
من خود شیطانم ... 

که در این شیطان بودن راستی و صداقتی ست که نه به زر و سیم و نه با جاه و مقام خریدنی ست...
من میخواهم خودم باشم...
فراتر از انسانی با مطامع و خواسته های مادی... 
و بدین گونه است که ترجیح میدهم تا فراانسانی باشم...
 من قعر جهنم نادیده و ناشنیده شما را بجان شیرین می خرم...
 ولی تن به ذلت شما کاسبان دین نمیدهم... 
من که اینجا مینویسم به الله شما ایمان ندارم... 

او هرگز انسان را برای آن نیافرید تا آنها را در قعر جهنم خود جای دهد ...
 و یا انسانهای منتخبش را به بهشت رهنمون گردد...

 بگذارید تا خودم باشم...
 بگذارید تا ابر انسان باشم...

Category: | 5 Comments

یکی از روزهای تابستان 1358 شمسی بود.ما در خانه های سازمانی ارتش زندگی میکردیم.بلوک ما یک ساختمان 5 طبقه بود.اونروزی که این خاطره عجیب شکل گرفت رو خوب بیاد دارم.داشتم با بچه های همسایه دوچرخه سواری میکردیم.غرق در بازی و دویدن و سروصداهای خودمان بودیم که نعره بلندی همه ما رو میخکوب کرد.دخترهای کوچک جیغ میزدند و پسرهای کوچک اما مغرور,از ترس بیحرکت ایستاده بودند.دوباره صدای غرش بگوش رسید.از پشت بام بود.وقتی سرم رو بلند کردم سایه مردی رو در برابر نور خورشید دیدم.چهره مرد درست دیده نمیشد.دستهام رو سایه بان چشمهام کردم.این بار چهره مرد رو دیدم.در طبقه پنجم بلوک ما زندگی میکرد.گروهبانی تازه ازدواج کرده بود.روزهای اول که به بلوک آمده بودند,ریش نداشت.ولی چند وقت بود که اصلا" سروصورتش را اصلاح نمیکرد و نزدیک بود صورتش و حتی چشمهایش در موهای صورت پنهان شود.دقایقی بعد تقریبا" همه پدر و مادرها هم بیرون ریختند و حتی از بلوکهای همسایه هم خیلی ها برای تماشا آمده بودند.مرد بالای پشت بام ,چیزی را بالای سرش گرفته بود که خیلی سنگین به نظر میرسید.اول فکر کردم چیزی شبیه به توالت فرنگی است.ولی بعدا" فهمیدم که واقعا" توالت فرنگی خانه شان است.خانه های سازمانی ارتش آنطور که میگفتند, چون توسط مهندسین غربی و بخصوص آمریکایی ها طراحی شده بود,همگی دارای توالت فرنگی بودند.البته بماند که بیشتر آنها بدون استفاده مانده بودند, چون ما بلد نبودیم از آنها استفاده کنیم و از << توالت زمینی اصیل >> خودمان همیشه استفاده میکردیم.البته بیشتر موقع مسواک زدن بعنوان صندلی از آن استفاده میشد و یا وقتی برای تنبیه,مادرم مرا در توالت حبس میکرد روی آن مینشستم.دردسرتان ندهم.از عقیدتی سیاسی, آتش نشانی وحتی فرماندهی پایگاه هم کسانی در محل حضور پیدا کردند.تازه انقلاب شده بود و هر حرکتی میتوانست حساسیت زا باشد و حضور همه مسئولین در چنین حادثه ای , در آن روزهای حساس, چندان هم عجیب نبود.وقتی به اندازه کافی مردم مقابل بلوک اجتماع کردند,گروهبان بالای پشت بام فریاد بلندی سر داد که:یا غریب الغرباء خودت ما را شفاعت کن!! و توالت فرنگی را با تمام توانش به پایین انداخت.برای لحظه ای سکوت همه جا حاکم شد ولی ناگهان با فریاد مسئولین عقیدتی سیاسی و همراهی مردم,غریو شادی و پیروزی تمام فضا را تسخیر کرد.همه بهم تبریک میگفتند و گروهبان بالای پشت بام در حالی که زانو زده بود و دستهاش رو به آسمان بلند کرده بود,بلند بلند گریه میکرد و دعا میخواند و اشک میریخت! آنچنان فریاد میزد و سجده شکر به واسطه انجام این جهاد مقدس بجا می آورد که گویا از غیب به او وحی شده بود که از یک آزمایش خطیر الهی سربلند بیرون آمده! و پوزه استکبار جهانی و همه اعیادی و ابرقدرتها را یک تنه یکجا به خاک مالیده است!! چند نفر از مردان همسایه به پشت بام رفتند و گروهبان شجاع! را با عزت و احترام پایین آوردند.او روی دوش یکی از همسایه ها سوار بود و علامت پیروزی V را با دو دستش نشان میداد و اشک میریخت.مردم سعی میکردند هر کدام زودتر خودشان را به او برسانند و به او تبریک بگویند.چند لحظه بعد غوغایی در محله بپا شد.توالتهای فرنگی یکی پس از دیگری از پشت بامها به زمین می افتاد و در مقابل همه بلوکها کوهی از تکه های توالت فرنگی دیده میشد.و به این شکل تمام مظاهر << تهاجم فرهنگی >> و استیلای فرنگی به خاک غلطید و خانه های ما از اسارت فرهنگ کفار آزاد گشت! گروهبان شجاع از فردای آن روز به عضویت سازمان عقیدتی سیاسی درآمد.به درجه استواری ارتقاء پیدا کرد و حتی نام مهدی را به جای سعید برای خودش برگزید و تبدیل به یکی از استوره های محلی شد.حتی روی دیوار کنار نانوائی , تصویرش را درحالی که بر بالای پشت بام درحالی که از کنار شانه راستش خورشید سرک کشیده بود نقاشی کردند.بعدها او را به نام حاج مهدی میخواندند.نمیدانم چرا در مدت کوتاهی چهره اش تا آن اندازه دگرگون شد.خیلی چاق و پشمالو شده بود.باور کنید همه بچه ها از او میترسیدند ولی پدر و مادرها خیلی به او احترام میگزاشتند.البته فراموش نمیکنم یکی از شبها که یواشکی به حرفهای پدر و مادرم گوش میکردم پدرم داشت میگفت: "مرتیکه چاپلوس,مکه نرفته برای ما حاجی شده و جانماز آب میکشه."خلاصه این حاج مهدی همیشه به ریشهاش گلاب میزد و لباس نظامی نمیپوشید و چندین انگشتر عقیق همیشه در انگشتهاش بود.تا جایی پیش رفت که پست معاونت و بعد هم فرماندهی عقیدتی سیاسی منطقه را کسب کرد و توانست از راههای احتمالا" حلال و کاملا" شرعی!!! مقدار زیادی از زمینهای ارتش را که در اختیار پرسنل نظامی قرار میگرفت, تصاحب کند.یکی دو سال پیش شنیدم که به جرم فساد اخلاقی و سوء استفاده از مقام و موقعیت , دستگیر و مدتی زندانی شد ولی خیلی زود آزاد شد و زودتر از موعد بازنشسته اش کردند, تا در زمینهایی که به دست آورده یک زندگی آبرومند و آرام و لذت بخش را سپری کند!

به گزارش آینده، در فهرست این مؤسسات، ‌نام مؤسسه خصوصی آینده روشن، كه مشایی خود را مؤسس آن اعلام كرده با سهم یك میلیارد و 200 میلیون تومان، بنیاد پروفسور مولانا با سهم 337 میلیون تومان، مركز اسناد انقلاب اسلامی به ریاست حسینیان با سهم 500 میلیون تومان، بنیاد بوعلی سینا با سهم 300 میلیون تومان، مؤسسه آموزشی امام خمینی قم (آیت‌الله مصباح) با 10 میلیارد تومان، مؤسسه پرتو ثقلین با 200 میلیون تومان، مؤسسات مصباح‌الهدی و سفینه‌النجات هر یك با سهم یك میلیارد تومان و كانون نویسندگان قم با سهم 200 میلیون تومان به چشم می‌خورد.

همچنین برای مجتمع آموزشی امام خمینی مالزی، یك میلیارد تومان، بنیاد شمس و مولانا500 میلیون تومان، مجمع صلح اسلامی 500 میلیون تومان، مهدیه قم 300 میلیون تومان و برای دانشگاه امام صادق 5/2 میلیارد تومان كمك در نظر گرفته شده است.



بر اساس پیوست لایحه بودجه سال آینده، دولت احمدی نژاد در طول یکسال 10 میلیارد تومان از بودجه کشور به مؤسسه مصباح یزدی کمک میکند. با در نظر گرفتن بیش از 135 روز تعطيلي سالانه در ایران، این مبلغ در هر روز کاری حدودا معادل 44.5 میلیون تومان خواهد بود. حال با توجه به اینکه خود مقامات رسمی کشور میزان فطریه ،یا پول لازم برای غذای روزانه یک انسان مستمند را، 1500 تومان اعلام کرده اند، با یک محاسبه ساده میتوان دید با پول اهدای دولت به مصباح میتوان روزانه غذای بیش از 19 هزار مستمند را تامین کرد.

منابع:
http://www.parlemannews.ir/index.aspx?n=7963
www.imi.ir/tadbir/tadbir-180/sandr-180/2.asp