خواب دیدم قیامت شده است..
هرقومی را داخل چاله های عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان!
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟
گفت:میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله
خواستم بپرسم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...
نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم...
Category:
فرهنگی
| 5
Comments
راستي نام كاربري من توي بالاترين به
Bardiya1989
تغيير كرد.