Subscribe RSS


The appeal court confirmed Jafar Kazemi's execution and his request for an appeal is refused in the Supreme Court.
Ms. Ghanavy، his lawyer، in an interview with an human rights website said that his client has been in prison for a long time , solitary confinement,
.
Jafar Kazemi, a 46-year-old works in a publishing agency as a lithographer in AmirKabir University.
he was arrested on September 27 at Hafte-Tir Square and transferred to solitary confinement in Section 209 and then to section 350 of Evin detention after 74 days.
Jafar Kazemi had also been imprisoned since 1981 until late 1990.
Rudabe Akbari, Jafar Kazemi's wife, asked in a letter to UN secretary-general to stop the capital punishment of her husband and asked for help.
his lawyer, Ms. Ghanavy said : "Unfortunately, neither the lower court nor the supreme court paid attention to our defense."
Lawyer said Jafar Kazemi's capital punishment is not inevitable from the legal point of view and the court ruling may be enforced at any moment

آقای جنتی،آیا فجایع رخ داده در زندان کهریزک که خود رژیم نیز به آن معترف شده است ،دروغ است؟آیا کشته شدن فرزند مشاور ارشد محسن رضایی ؛ محسن روح الامینی دروغ است؟و یا این بار هم میخواهید کشته شدن این شهید معترض به تقلب انتخاباتی را بر گردن دکتر حجازی و بی بی سی و عاملین انگلیس خبیث بیاندازید؟!آیا کشته شدن پزشک مخصوص کهریزک توسط لباس شخصی ها دروغ است؟آیا حمله به کوی دانشگاه توسط لباس شخصی ها و نیروهای حزب الله و بسیج در 25 خرداد سال گذشته ؛ که ویدئوی آن هم در سایتها موجود است ، باز هم دروغ است؟
شما چرا به این گونه موارد نقض حقوق شهروندی و حقوق بشری و صدها نمونه دیگر از حمله بسیجیان و نیرویهای حزب الله و لباس شخصی به معترضینی که تنها خواستار انتخاباتی آزاد و به دور از تقلب بوده اند، رسیدگی نمیکنید؟
آیا حمله لباس شخصی ها به مجتمع سبحان که محل زندگی نمایندگان مجلس می باشد، دروغ است که توسط قریب به 100 نفر بسیجی جان بر کف و لباس شخصی و با ذکر "الله اکبر" و "مرگ بر مرفه" وارد محوطه عمومی مجتمع مسکونی سبحان واقع در بلوار کاوه (قیطریه) گردیدند.
 آیا آقای جنتی اخبار کشتار و تجاوزات و تخریب اموال مردم از قبیل خودرو و منازلشان را دریافت نکرده است و یا به دلیل کهولت سن بالایی که دارند دچار فراموشی گردیده اند و یا بوی دلارهای نفتی ایشان را به بیماری فراموشی مصلحتی دچار کرده است!
آقای جنتی ، شما که توسط رهبر انقلاب حمایت میشوید و به پشتوانه امت حزب الله هر کاری از دستتان بر می آید، انجام می دهید. پس چرا اسناد خود را ارائه نمیکنید؟
لطفا هر چه زودتر اسنادتان را رونمایی کنید تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

احمد جنتی ظهر امروز ششم مرداد ماه، در مراسم جشن میلاد ولی عصر در مسجد مقام جمکران، اظهار داشت:من سندهایی بدست آورده ام که  آمریکایی‌ها یک میلیارد دلار از طریق افراد سعودی که هم اکنون عامل آمریکا در کشور‌های منطقه هستند، به سران فتنه دادند! و همین سعودی‌ها که به نمایندگی آمریکا صحبت می‌کردند،گفتند، اگر توانستید نظام را منقرض کنید، تا ۵۰ میلیارد دلار دیگر را هم می‌دهیم، اما خداوند این فتنه را به دست بندگان صالحش خاموش کرد!و در ادامه گفت:من می‌گویم، خدایا به حق صاحب‌الزمان؛ انتقام بچه‌های مسلمانی که این‌ها(سران معترض)، یا کشتند و یا بلا به سرشان آوردند، یا فریب دادند، خدایا انتقام اینها را از سران فتنه بگیر. اینجا


بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.
 

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش،
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم


پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.
 
نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب،
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی در بهشت.
 
او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش،
گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت.

طوفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.
 
چون سینه جای گوهر یكتای راستیست،
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.

مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم،
مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛
 
زیرا درون جامه بجز پیكر فریب،
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم!

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید،
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛
 
دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق،
نام گناهكاره رسوا! نداده بود.

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حكایت عشق مدام ما.
 
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما


Category: | 0 Comments


معمولا حرف هر چقدر هم که سنجیده و دلنشین باشد،تنها بر گروهی از انسانها تاثیر خود را می گذارد.
گاهی سکوت کردن بهتر از هر واژه ای ، قادر است بر فرد خوشحال و یا غمیگن تاثیرگذار باشد.
عشاق وقتی لب فرو بسته اند ، بهتر زبان یکدیگر را درک میکنند.
و گویا قبل از هر فریادی؛ تو نیازمند به سکوتی ژرف هستی.





تو رفتی و ما ماندیم و آن درد مشترک...

تو رفتی و ظلم ماند و این حق مشترک...

آه، که نمی دانم بر کدامین کوی فریاد زنیم این درد مشترک را؟

در آن شامگه تار، که ریشه هایمان را به قتلگاه آزادی میبرند...

صدف آزاد


Category: | 4 Comments

مراسم «جایزه فروغ فرخزاد» از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶، هر ساله در سالروز مرگ فروغ برگزار میشد.در تصویری که مشاهده می کنید، برگزیدگان این مراسم در سال    ۱۳۵۱ در کنار هم دیده می شوند و توضیحات بیشتر را هم می توانید در همان "برده روزنامه" بخوانید.مراسم اهداء جایزه ادبی فروغ فرخزاد در سال ۱۳۵۱ به احمد شاملو به عنوان شاعر سال ،و  توسط کمیته اهداء جایزه ادبی فروغ در تهران اهداء شد.همه ساله در اواخر بهمن ماه  مصادف با سالروز مرگ فروغ، پلاکی نقره ای که روی آن تصویر فروغ فرخزاد نقش بسته بود، به عنوان «جایزه فروغ فرخزاد» به بهترین شاعر یا نویسنده سال (یا تاریخ معاصر) اهدا می شد.




به مناسبت ۳۰ام تیر، روزی که ملت ایران حماسه‌ ‌آفرينند و خواست بر حق خود را مبنی بر بازگشت دکتر مصدق به کرسی نخست وزيرى ملت، با صدایی بلند فریاد زدند. تا آنجا كه راهى جز پذيرش مطالبه براى دستگاه حاكم باقى نماند.

مي گويند زماني که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود ، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان تعيين شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي نماينده انگلستان نشست.
قبل از شروع جلسه ، يکي دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا براي نماينده هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست ، اما پيرمرد توجهي نكرد و روي همان صندلي نشست .. جلسه داشت شروع مي شد و نماينده هيات انگليس روبروي دکتر مصدق منتظر ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند ، اما پيرمرد اصلاً نگاهش هم نمي کرد .
جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جاي نماينده انگلستان نشسته ايد ، جاي شما آن جاست.
کم کم ماجرا داشت پيچيده مي شد و بيخ پيدا ميكرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت:شما فكر مي کنيد نمي دانيم صندلي ما کجاست و صندلي نماينده هيات انگليس کدام است؟
نه جناب رييس ، خوب مي دانيم جايمان کدام است ..
اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود تا دوستان بدانند برجاي ديگران نشستن يعني چه؟
او اضافه کرد که سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و کم کم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي ماست نه سرزمين آنان ...
سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.
با همين ابتکار و حرکت عجيب بود که تا انتهاي نشست ، فضاي جلسه تحت تاثير مستقيم اين رفتار پيرمرد قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان محکوم شد.



Category: | 6 Comments

خوب به این عکس نگاه کنید...به نظر شما این دو نفر چه کسانی هستند؟


دو نفر از حاجی های بازار فرش تهران؟
دو نفر از کله گنده های پارچه فروش در بازار؟
دو تن از اعضای شورای نگهبان؟
دو تن از نمازگزاران بعد از اقامه نماز جماعت؟
دو نفر از ساندیس خوران نهم دی ماه؟ 




این دو نفر ؛ شیخ عطار،معاون سابق وزیر امور خارجه (راست) و جواد منصوری(چپ) سفیر سابق ایران در چین و یکی از اولین فرماندهان سپاه پاسدارن (اینجا) و (اینجا) هستند.



حاج آقا فاصله اش رو با من کمتر هم کرد!برای من جالب بود که در اون هاگیر واگیر که به قول خودشون باید امنیت ملی رو برقرار میکردن ، صدای غریزه اش بلندتر از صدای غرش رهبر فرزانه اش هست.هنوز هم که یاد اون روز میوفتم از خودم میپرسم که چطور میتونست توی اون شلوغی بازم به زن معطوف بشه.من هم شیطنتم گل کرده بود و میخواستم «این جنس از مردم» رو بیشتر بشناسم .راستش اگه جریان ترانه موسوی رو نشنیده بودم شاید بیشتر سربه سر حاج آقا میزاشتم.اما میترسیدم.میترسیدم که دیگه خانواه ام و شهرم رو نبینم.
یهو داد زد: خانم بیا کمکم!! 
آخه چرا من؟اون همه سرباز و مامور سرتا پا مجهز، اونجا ایستاده بودن.چرا هیچکدوم به حرف حاج آقا گوش نمیدادن؟!
صحنه جالبی بود.کلی سوال داشتم و نمیدونستم از کی بپرسم.چرا اون مامورها که مثل دیوار گوشتی بغل همدیگه قطار شده بودن ، اصلا به نعره هاش گوش نمیدان؟حتی مطمئن بودم که اون مردهای جلوی درب داخل محوطه دانشگاه، لباس شخصی و مامور اطلاعات بودن وگرنه در قسمت خانم ها، مرد چرا اومده؟پس چرا به دستور حاج آقا که بنظر میرسه مافوق همه هست ویا حداقل همه کاره اونجا بود توجهی نمیکردن؟ یا چرا من اسمش رو برای خودم حاج آقا گذاشته بودم؟مگه هر کسی ریش داره، مکه رفته؟ چرا از مامورین زن نمازجمعه کمک نمیخواست؟یا اصلا براش مهم نبود که فردا پشت سرش چی میگن؟شایدم بعدها اگه کسی ازش سوال میکرد که چرا با نامحرم حرف زدی ، کارش رو با «حفظ نظام و رهبری» ماله کشی میکرد.
نمیدونم؛ فقط اینو میدونم که حس زنانگی ام میگه که حاج آقای ما توی اون شلوغی، بدجور سروگوشش داشت میجنبید.
دوستم اونطرفتر داشت با یه کلاغ سیاه بدجور دهن به دهن میشد.
خدای من ، آخه اینا هم آدم هستن که واسشون انرژی میگذاره؟بعد که همین رو بهش گفتم، بهم جواب داد:میخواستم دلم خنک بشه.دیگه ازش نپرسیدم، مگه دلت از کجا پر هست.چون میدونستم دلش از دست من پر هست که به زور آوردمش داخل دانشگاه تهران.روز قبلش که تلفنی قرارمدار جمعه رو با الهام میگذاشتم بهم گفت که داخل دانشگاه نمیاد.الهام یه بیخدای تمام عیار هست که همیشه توی بحثها، از پیغمبر و امام و نوه نتیجه هاش تا نعل بند اسبهای پیغمبر رو به فحش میکشه.قیافه اش دیدنی بود وقتی داخل دانشگاه و برای نمازجمعه نشسته بود و داشت به حرفای سخنران قبل از هاشمی، گوش میداد.اسمش چی بود؟ یادم نمیاد.جمعیت زیادی اومده بودن.شاید در قسمت خانمها هزار نفر میشدیم.چندین خانم و آقا هم که مامور امنیت نمازجمعه بودن با بی سیم مرتب بالا و پایین میرفتن.شاید داشتن چک میکردن که کسی احیانا فیلمبرداری نکنه.وای چی میشد که میتونستیم با مبایلهامون فیلمبرداری کنیم.من و الهام با یه ترفندی گوشی هامون رو داخل بردیم، اما اصلا نمیشد فیلمبرداری کرد.مامورها همه اش بالای سر جمعیت پرسه میزدن.از دخترهای بغل دستیمون نوار سبز گرفتیم و دور مچ دست و پیشونی خودمون بستیم.اصلا نمیتونستم باور کنم که همه جمعیت سبز بودن.تقریبا 10 نفر که ردیف جلو نشسته بودن و همین طور 8 نفری که وسط ، یعنی سه چهار ردیف پشت سر ما، و 13 نفری که آخر جمعیت بود ، مخالف جنبش سبز بودن.این رو وقتی فهمیدیم که وزیر شعار هر شعاری رو که میگفت ما شعار خودمون رو میدادیم ولی این چند نفر، شعار وزیر شعار رو تکرار میکردن.منظره دیدنی بود.حس برتر بودن و غلبه بر کسایی که 31 سال خون ما رو توی شیشه کرده بودن و هر طوری که میخواستن، روی مخالفینشون فرمان می راندن.حس شنیده شدن و ابراز مخالفت کردن.این حس که حداقل یکبار تونستم با فریادی از اعماق وجودم، حداقل چیزهایی رو که میخواستم،بلند بلند داد بزنم و بگم:زندانی سیاسی آزاد باید گردد.میدونم که این، حس تنها من نبود.حس همه زنهایی بود که 31 سال توی سرشون زده شده و از حقوقی که داشتن محروم هستن و حتی حس همه اون زنهایی هست که نتونستن داخل دانشگاه تهران بیان و توی خونه هاشون موندن.حتی الهام هم که از الله اکبر گفتن متنفر بود با تمام وجودش فریاد میزد « الله اکبر» 
نه... اون الله اکبر نمیگفت.داشت فریاد میزد که من یک زن هستم.یک زن که 31 سال من رو تحقیر کردین.به من فقط به عنوان یک موجود برای تولید بچه نگاه کردین و با تهدید و ارعاب میخواین من رو به کنج خانه برگردونین.با کلمات قشنگ از جایگاه زنان حرف میزنید اما در عمل حقوق ما رو پایمال میکنید و حتی اجازه زن بودن رو هم از ما گرفتین.
شعارهای وزیر شعار که تمام شد همه ساکت شدیم.کاغذ بود که دست به دست بین ما خانمها میگشت.روی اکثر اونها نوشته بودند که بین سخنرانی آقای هاشمی شعار ندید و سخنرانی رو قطع نکنید.بر روی دو تا از کاغذها هم نوشته بودند که وقتی دوربین برای فیلبرداری میاد ، صورتهاتون رو بپوشونید.سخنرانی آقای هاشمی که شروع شد همه ساکت شدیم.فکر میکنم آقای هاشمی هم درست مثل اکثر مردم ایران هیچ وقت این روز رو فراموش نکنه.حرفهاش بحق بود.آقای هاشمی از مهمترین مطالبات ما رو از پشت تریبون نمازجمعه اعلام کرد،اما تمام مطالبات ما نبود.
این نمازجمعه از جنس بقیه نمازجمعه ها نبود.همون نمازجمعه هایی که برای اکثر مردم ایران نماد حزب الله گری و خشونت و نابرابری است.خیلی وقتها که نماز جمعه رو از رادیو گوش میدم شاهد حق و ناحق شدن ، شاهد دروغ گفتن مسئولین از پشت تریبونی هستم که مثلا باید جایگاه راستی و صداقت میبود.اما این دفعه فرق داشت.نمازجمعه بوی دیگه ای میداد.بوی مردم زجر کشیده ای رو میداد که یک ماه بود زیر فشار و شکنجه و سرکوب فقط میخواستن این حق رو داشته باشن که در سرنوشت کشورشون سهمی داشته باشن.مردمی که فکر میکردن میتونن با یک برگ رای، فرد دیگه ای رو بجای احمدی نژاد بر سرکار بیارن، تا به این وسیله از ضرر و زیانی که احمدی نژاد در زمینه های مختلف اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و بین الملل و سیاسی به کشورمون میزنه، جلوگیری بکنن.
به خودم اومدم.دیدم که همه بلند شدن و ایستاده شعار میدن.مردم شعار میدادن و دنبال فریادرسی میگشتن.میدونم که در اعماق وجودمون باور داشتیم که خامنه ای ، این «ضحاک زمانه» هیچ وقت کوتاه نمیاد، اما باز هم فریاد میزدیم تا از صدای فریاد ما شاید به خودش بیاد و از حق کشی دست برداره.شاید هم میگفتیم که از دانشگاه تهران تا بیت رهبری فاصله ای نیست و خامنه ای نه از تلوزیون که از آسمان تهران قدرت صدای ما رو میشنوه.
اواخر صحبتهای آقای هاشمی، از بیرون صداهایی میومد.بوی گاز اشک آور یواش یواش به مشام میرسید.دختری که داشت به سمت ما میومد به ما گفت که توی 16 آذر درگیری شروع شده.دل تودلم نبود.
الهام نموند و گفت که به باجه جلوی درب ورودی که از اونجا داخل دانشگاه شدیم میره.هدفون مبایلش رو گرفته بودند.خنده ام گرفته بود.ما مبایلها رو تونستیم رد کنیم ولی اصلا فکر نمیکردیم که به هدفون گوشی گیر بدن و مجبور بشیم که برای هدفون گوشی معطل بشیم.پیشنهاد اوردن هدفون هم از من بود.چون اول قرار نبود که داخل دانشگاه بریم و من به الهام گفتم بهتره که هدفون گوشی خودش رو بیاره که بتونیم با مبایلش به حرفهای هاشمی گوش کنیم.
صداها بلندتر شد.بوی اشک آور هم داشت اذیت میکرد.الهام هم که یک دقیقه قبل رفته بود و من تنها مونده بود.کمی این پا و اون پا کردم و تصمیم گرفتم که منم برم پیشش.اینطوری بهتر بود؛ چون دیگه همدیگه رو گم نمیکردیم.وقتی بلند شدم و خواستم به سمت درب و باجه جلوی اونجا برم، یکی از زنهای مامور جلوی من رو گرفت و نذاشت که نزدیک درب بشم.هر چقدر که بهش توضیح دادم که دوست من همین یک دقیقه قبل رفته، قبول نکرد و گفت تا پایان نماز، کسی نمیتونه جلوی درب خروجی بره.از اونجایی که ایستاده بودم تا جلوی درب راه زیادی نبود، شاید سی متر با دوستم فاصله داشتم.خانمهای دیگه ای هم کمی اونطرفتر داشتند به سمت درب میرفتن که مامور دیگه ای به سمت اونها رفت و از رفتن اونها جلوگیری کرد.پیش خودم گفتم نکنه الان چند تا اتوبوس بیارن و همه ما رو سوار اتوبوس بکنن و به اوین ببرند.یکم دل شوره پیدا کردم اما بعد به خودم گفتم مگه برای همین چیزها به نمازجمعه نیومدی؟وقتی پی همه چیز رو به تنت زدی دیگه نترس.
یک دفعه یاد اون خانمی افتادم که وقتی با دوربین صداوسیما از ما فیلمبرداری میکردند و ما هم بنا به توصیه نوشته شده بر روی کاغذ، صورتها رو پوشوندیم، درست مثل یک شیرزن واقعی بلند شد و با دستبند سبز و علامت پیروزی از جلوی دوربین رژه رفت.داشتم به اون شیرزن و دوستم و اتوبوس و نحوه بازجویی احتمالی که در اوین ازم میکنن فکر میکردم و جوابهایی رو که باید به بازجو بدم ، پیش خودم تمرین میکردم که متوجه شدم از مامور زنی که جلوم رو گرفته بود و نمیذاشت تا به جلوی درب خروجی برم ،خبری نیست و کمی اونرفتر داره با دو دختر که میخواستن به سمت درب خروج برن بحث میکنه.توی خیابون 16 آذر مملو از جمعیت بود و پشت درب دانشگاه در داخل خیابون، چندین مامور پشت به درب و رو به مردم ایستاده بودن.
به سرعت به سمت باجه رفتم و الهام رو دیدم که توی صف ایستاده تا هدفون خودش رو پس بگیره.یه صف 20 نفری جلوی باجه شکل گرفته بود اما خواهر مسئول، حاضر به پس دادن وسایل نبود و در باجه رو بسته بود.توی نمازجمعه هم اگر کسی رو میزارن احتمالا از عقده ای ترین افراد انتخاب میکنن.من رفتم جلوی صف و به شیشه زدم.بعد از چند ثانیه پنجره باجه رو باز کرد.
از خواهر مسئول پرسیدم: چرا وسایل مردم رو پس نمیدین؟منتظر چی هستید؟که بهونه اورد:صف نامرتب هست و هر وقت که صف رو مرتب کردین من هم وسایلتون رو پس میدم.
به سمت خانم های توی صف برگشتم و ازشون خواستم که صف رو مرتب کنن.یکدفعه یکی از همون چند نفری که شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» میدادن، اومد و اواسط صف ایستاد.درست جلوی دوست من.همه شاکی شدند و الهام بهش گفت که باید بره و ته صف بایسته.سن زیادی هم نداشت شاید 19 سالش بود.اما بجای این که نوبت رو رعایت کنه به الهام و بقیه زنهایی که بهش معترض شده بودن توهین کرد و رفت ته صف ایستاد و بلند بلند به ما ، یعنی فتنه گران سبز! و هاشمی و موسوی و زمین و زمان فحش میداد.بهش کمی حق دادم. لابد خیلی بهش سخت گذشته که برای یکبار، صداش شنیده نشده و صدای مخالفهای رژیم بلندتر بوده.پس ما چی بگیم که 31 ساله که صدامون رو کسی نمیشنوه و اگر هم حرفی میزنیم سریع صدامون رو خاموش میکنن.من صف و الهام و هدفون و اون دختر لکاته رو رها کردم و به جلوی درب که بیشتر از دو متر با باجه فاصله نداشت رفتم و الهام رو با اون دختر چادری لکاته تنها گذاشتم که دق دلی خودش رو سر اون خالی کنه.
جلوی درب، یک ردیف 15 نفره از مامورین با فاصله یک متر از هم،داخل دانشگاه و رو به خیابون ایستاده بودن.در منتهی الیه سمت چپ در هم، چهار یا پنج نفر لباس شخصی ایستاده بودن.دیگه نماز تموم شده بود و خانمها داشتن یواش یواش به سمت درب خروجی میومدن اما فاصله خودشون رو با درب حفظ کرده بودن و نزدیک به هشت متر عقب تر ایستاده بودن و صحنه رو تماشا میکردن.شاید اونها هم مثل من فکر کردن که ممکنه گرفتار شده باشن.بیرون از دانشگاه جمعیت موج میزد.
کمی نزدیکتر رفتم و رو به مرد ریشو و میانسالی که درست نزدیک درب ایستاده بود، کردم و گفتم:چرا زنجیر درب رو باز نمیکنید؟نماز تموم شده و مردم میخوان برن خونه هاشون.
حاج آقا رو به مامورها کرد و داد زد:بیاین اینجا و وقتی زنجیر در رو باز کردم، درها رو محکم بگیرید.این جمعیت میخوان بیان تو و نمازگزارها رو کتک بزنن!و به جمعیت توی خیابون اشاره کرد.
یه جفت شاخ رو سرم سبز شد.آخه چطور اینها میتونن این حق رو بخودشون بدن که دروغ بگن و مردم رو، رو درروی همدیگه بگذارن!برای بار دوم و سوم حاج آقا که زنجیر درب رو توی دستهاش گرفته بود که نکنه یکی اون رو از روی درب باز کنه،رو به مامورین کرد و حرفش رو تکرار کرد.اما دریغ از کوچکترین عکس العملی از مامورین.
خیلی دوست داشتم میتونستم از اون مامورها بپرسم که چرا نمیرین درب رو باز کنید.آیا از مردم پشت درب میترسید و در داخل دانشگاه و در پشت درب زنجیر شده، احساس امنیت بیشتری میکنید؟آیا پیش خودتون محاسبه کردین که اگه مردم از داخل دانشگاه برن و دانشگاه خالی از جمعیت بشه،شما رو برای کمک به باتوم بدستهای خارج از دانشگاه فرا میخونن و برای همین شما ترجیح میدن که مردم و خودتون ، تا اطلاع ثانوی داخل دانشگاه باشید.اینطوری دیگه مجبور نیستید کسی رو بزنید و باتوم بر سر و صورت هموطنانتون فرود بیارید.شایدم منتظر اتوبوس بودن که ما رو به اوین منتقل کنن و اتوبوس توی این ترافیک و جمعیت گیر کرده بود و اینها وظیفه داشتن تا وقت کشی کنن.
برای بار چهارم صدای حاج آقا تو هوا طنین انداز شد و تنها کسی که به لبیکش پاسخ داد من بودم.
جلو رفتم و این دفعه به حاج آقا گفتم:خسته نباشین.من خودم با مردم حرف میزنم که به ما حمله نکنن.حاج آقا مکثی در صورت من کرد و گفت:خدا حفظتون کنه.من نمیخوام به شما آسیبی برسه.اگه میشه کمی صبر کنید تا جمعیت متفرق بشن.گفتم:نه حاج آقا، من با مردم حرف میزنم و حتما به حرف من گوش میدن و کسی به ما حمله نمیکنه.و رو به جمعیت داخل خیابان 16 آذر که فقط کمی با هم فاصله داشتیم و از یک جنس بودیم و از درد مشترکی فریاد میزدیم کردم و بلند که صدام تا اونجایی که میشه به گوش همه برسه داد زدم:ما تا الان داخل دانشگاه بودیم و مثل شما خسته هستیم.خواهش میکنم درب دانشگاه رو که باز کردن کسی وارد دانشگاه نشه تا ما خارج بشیم.
احتمالا از تیپ و قیافه و سر و وضع ما خانمهای داخل دانشگاه که منتظر بودیم تا از دانشگاه خارج بشیم، میتونستن حدس بزنن که ما هم از خودشون هستیم.من و بقیه هم مثل اونها برای پس گرفتن رایمون تا خط مقدم دشمن رفتیم.
رو به حاج آقا کردم و گفتم:حاج آقا زنجیر رو باز کنید.من بهتون قول میدم کسی نمیاد داخل دانشگاه.یک قدم به من نزدیک تر شد و گفت: پس من درب رو باز میکنم.من هم گفتم:درب رو باز کن من پشتتم.و زنجیر درب رو باز کرد و دو لنگه در از هم جدا شد.مردم در بیرون از دانشگاه شاهد خروج خانمهایی شدن که پس از خروج، روبانهای سبزشون رو دوباره دراوردن و شروع به شعار دادن کردن.حاج آقا یهو داد زد: خانم بیا کمکم!!برگشتم و با خنده ای بهش نگاه کردم و با الهام بهمراه جمعیت کمی به سمت شمال خیابان 16 آذر حرکت کردیم و دوباره به سمت جنوب سرازیر شدیم.شعار میدادیم و چند نفر حزب اللهی رو که عکس خامنه ای رو، روی دست بلند کرده بودن هو میکردیم.ده دقیقه ای حدفاصل 16 آذر تا جلوی درب دانشگاه تهران شعار میدادیم که یکدفعه گاز اشک آور زدن.جمعیت به سمت شمال 16 آذر میدویدن.بوی اشک آور حال بعضی ها رو خراب کرده بود.یک احساس بدی به من دست داد.انگاری که تمام معده و روده ام میخواهد بالا بیاد.احساس سوزش شدید و حالت تهوعی که همراه استفراغ، فقط قرار هست معده و رودههایم رو جلوی پاهام ببینم.یکدفعه یاد سوسک افتادم و پیف پاف و این که وقتی به سوسک پیف پاف میزنم چرا ابتدا سرعتش رو زیاد میکنه و بعد که پیف پافهای بعدی رو نوش جان میکنه چطور بال بال میزنه.در حین دویدن کیفم از شانه ام افتاد و همین که کورمال کورمال و با اشکهای که بخاطر گازاشک آور روی صورتم سرازیر شده بود،بدنبال کیفم میگشتم،دوستم رو گم کردم.دیگه نمیدونستم چکار کنم.شهر رو بلد بودم اما حس تنهایی در اون شلوغی، حس اشک آور و حالت تهوع و سوزش شدید چشم و این که اصلا چه اتفاقی برای الهام افتاده و من چه جوابی دارم به شوهر و خانواده اش بدم، داشت دیونه ام میکرد.دیگه از خیابون 16 آذر خارج شده بودم و کنار پیاده رو داشتم به سمت بالا میرفتم که جمعیتی از پایین رو به بالا میدویدند.پشت سر آنها یک گروه 40 نفره از نیروهای ضد شورش بود.من دیگر نای دویدن رو نداشتم.ترجیح دادم که خودم رو زیر یک پراید که در پیاده رو و چسبیده به دیوار پارک کرده بود قایم کنم.توی فیلمهای زیادی دیده بودم که اینطوری میشه از مهلکه جون سالم بدر برد.مردم از بغل ماشین میدویدن و مامورها هم باتومهاشون رو توی هوا چرخ میدادن و به دنبال مردم بودن.یک دفعه یکی از نیروهای ضد شورش من رو زیر ماشین دید.نمیدونم شاید هم از دور که میومد متوجه من شده بود و صاف اومد سر وقتم و من رو کشید بیرون.کیفم رو که قبلا بندش پاره شده بود و توی دستهام گرفته بودم حایل باتوم و سرم کردم و اون باتومهاش رو روی دستهام میکوبید.درد شدیدی رو حس کردم.نمیدونم چرا یادم رفته بود که فرار کنم.شاید هم فرار کردن رو بیفایده میدونستم چون تقریبا مردم از من دور شده بودن و الان بین مامورین بودم.
همینطور که باتوم نوش جان میکردم گفتم: بخدا خونه فامیلمون بودم که پایین میدون انقلاب هستن و الان هم دارم برمیگردم خونمون.که سرم داد زد: پس زود باش برو تا نگه ات نداشتم.من هم تا اونجایی که پاهام جون داشت دویدم و همین که میخواستم از خیابون بگذرم راننده یه پراید با دست بمن اشاره کرد که سوار ماشینش بشم.سریع داخل ماشین پریدم و فحش میدادم.زیاد یادم نیست چه فحشهایی دادم چون راننده ساکت مونده بود تا من آرامشم رو به دست بیارم.همین که آروم شدم،ازم پرسید: میخواین کجا برین؟یاد الهام افتادم، گفتم:دوستم رو گم کردم اگه میشه....


Category: | 5 Comments

از پیام تسلیت آقای عدالت محور به هم میهنان بلوچمان خبری نیست.
باراک اوباما، روز جمعه حمله‌های انتحاری در شهر زاهدان را به شدت محکوم میکند.او در همدردی با مردم ایران میگوید که کشتن شهروندان بی‌گناه، در محل عبادتشان، گناهی تحمل‌ناپذیر است، و کسانی که مرتکب آن شدند باید جوابگو باشند.او با مردم ایران همدردی میکند و خود را در کنار مردم آسیب دیده و خانوادههای آنها میداند و در غم آنها شریک میشود.اما رئیس جمهور بااصطلاح مردمی و عدالت محور ایران، همان رئیس جمهور برآمده از کودتای سپاه؛ به مردم بورکینافاسو و دیگر کشورها،  به بهانه های مختلف و بخاطر اتفاقاتی که در کشورهایشان افتاده، پیام تسلیت میفرستد اما برای هم میهن خود پیام تسلیت نفرستاده است.تا به این زمان بان گی مون، دبیر کل سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپا و کشور بریتانیا هم در راستای محکومیت این عملیات انتحاری و کشتار مردم و همدردی با هموطنان سیستان و بلوچستان، به هموطنان این خطه پیام تسلیت فرستاه اند اما از پیام تسلیت آقای عدالت محور خبری نیست!




همراه شو عزیز؛ کین درد مشترک هرگز جدا جدا؛ درمان نمیشود.

درست یک هفته است که بازار به اعتصاب خود ادامه داده.اعتصابی که به بهانه طرح مالیات بر ارزش افزوده آغاز شد و علیرغم کوتاه آمدن دولت و کمتر کردن این مالیات تا رقم ۱۵ درصد، باز هم بازار کوتاه نمی آید.
فقط یک بار خوش بینانه از این منظر به قضیه نگاه کنیم که شاید در سال قبل بازاریان به علت سرکوب و خفقان شدید و طبیعت ملاحظه گر قشر بازاری، نمیتوانستند دست به اقدامی بزنند و اعتصاب کنند.اما اکنون که بهانه لازم را به دست آوردند آیا بهتر نیست که مردم ایران علی الخصوص هموطنان تهرانی گرامی ما، با نرفتن به مراکز خرید که در آنجا چیزی به جز بنجلهای چینی را نمیتوانند بیایند، به این اعتراض بپیوندند و آخر هفته خود را به جای آنکه در مراکز خرید شهرک غرب و خیابان ونک و یا ولیعصر و غیره بگذرانند،از رفتن به مراکز خرید و خرید کردن اجناس غیر ضروری(تا اطلاع ثانوی) امتناع کنند.
هموطن عزیز با خرید نکردن اجناس وارداتی چینی که توسط باند سپاه و احمدی نژاد به کشور سرازیر میشود به فکر آن کارگری باشید که از کار بیکار شده فقط بخاطر آنکه صاحب کارش قدرت رقابت با اجناس ارزان اما بی کیفیت چینی را ندارد.به یاد بچه های گرسنه این کارگران بیافتید که مطمئنا چندین روز است طعم گوشت را نچشیده اند.


بازار شاید پیام اعتصاب کردن را به مردم میدهد.به همان مردمی که از هرگونه رسانه آزاد و سایتهای خبری سبز و اینترنت به دور هستند و بی خبر از همه جا برای خرید به بازار میروند و با کرکره های پایین کسبه مواجه می شوند و از خود میپرسند که چه شده است؛ آن هم وقتی که دولت کوتاه آمده؟!
شاید بازار میخواهد درس اعتصاب را به دیگر اصناف و مشاغل بدهد.
اعتصاب طولانی بازار را جدی بگیریم.


شيوه هاي تقلب در کشوری که داعیه مدیریت جهان رو داره!
شير: شير را با آب مخلوط نموده مقداري نشاسته به آن مي افزايند تا غلظت آن در حد شير طبيعي باشد. براي مخفي ماندن فساد شير سودجويان مقداري جوش شيرين به آن اضافه مي کنند که موجب خنثي شدن اسيدهاي حاصله از ميکروبها شده و بدين ترتيب شير در اثر حرارت لخته و دلمه نمي شود، ولي فساد آن باقي مي ماند و گاهي از آن در ماست بندي استفاده مي شود

رب گوجه فرنگي: کدو پخته و له شده و يا پوره کدو را با آب گوجه فرنگي جوشيده مخلوط مي کنند و دوباره همراه با آب گوجه فرنگي مي جوشانند.در برخي موارد مقداري سيب زميني پخته و له شده اضافه مي کنند. پودر نشاسته به رب گوجه فرنگي اضافه مي کنند تا نشاسته مقداري از آب رب گوجه را جذب نمايد و به عنوان رب خالص به بازار عرضه مي کنند

زعفران: گاهي پرچم گياهي به نام «گلرنگ» را با زعفران مخلوط مي کنند. ريشه هاي اطراف ذرت را خرد نموده با جوهر زعفران (گلرنگ) رنگ نموده به زعفران اضافه مي کنند

زردچوبه: پودر آرد يا نان خشک با پوست پسته در گل اخرا رنگ نموده با زردچوبه مخلوط مي کنند

فلفل: براي توليد فلفل تقلبي موادي نظير خاک اره نرم و پوست گردو و هسته خرما پودر شده را با پودر فلفل فرنگي يا خردل سياه مخلوط مي نمايند

سماق: تفاله غوره و تفاله زرشک خشک شده را در آب شاه توت رنگ نموده و سپس با پودر سماق مخلوط مي نمايند

آبغوره: مقداري آبغوره رقيق شده با آب را با مقداري اسيد سيتريک يا جوهر ليمو مخلوط مي کنند و به عنوان آبغوره به فروش مي رسانند

سرکه: جوهر سرکه يا اسيد استيک تجاري را با آب به نسبتي مخلوط مي کنند که مقدار اسيد استيک معادل سرکه طبيعي باشد. گاهي نيز سرکه طبيعي را با مقداري آب مخلوط مي کنند. براي تعديل وزن مخصوص آن که با اين تقلب تغيير مي کند مقداري زاج يا استات دوسود به آن اضافه مي شود

آبليمو: آبليمو تقلبي روشهاي مختلفي دارد که يک روش آن به اين طريق است که مقداري کاه را با آب ولرم مخلوط کرده مدتي به حال خود قرار مي دهند سپس مايع زرد رنگ را روي پوست ليمو آب گرفته شده قرار مي دهند و سپس پوست ليموها را جدا کرده و مقداري اسيد سيتريک يا جوهر ليمو به آن اضافه مي کنند.

برنج وارداتي به جاي برنج ايراني: چون برنج وارداتي داراي عطر و بو و حجم کامل پس از پخت نمي باشد و گاهي پس از پخت و پز لعاب فراوان دارد، مقداري آبليمو به آن اضافه مي کنند تا محيط اسيدي شده و برنج جمع مي شود و سپس جوشانده شده و در پايان هنگام دم نمودن مقدار کمي گلاب به آن اضافه مي کنند.

چاي: تفاله هاي چاي از مراکز پرمصرف مانند قهوه خانه ها جمع آوري و خشک کرده و مقداري مواد رنگي و معطر مخصوص به آن اضافه مي شود و به عنوان چاي مخلوط به فروش مي رسانند

قهوه: برخي از افراد سودجو نخودچي سوخته شده را پودر کرده همراه با پودر جو به خاطر زبري آن همراه با پودر قهوه مخلوط کرده و به عنوان قهوه خالص به فروش مي رسانند

کره و روغن هاي حيواني: براي بالا بردن وزن کره مقداري آب يا کازئين و يا موادي مانند مارگارين و روغن هاي نباتي به آن اضافه مي کنند. در مورد روغن حيواني پيه و دنبه را مخلوط نموده و به روغن حيواني اضافه مي کنند و به عنوان روغن مرغوب به فروش مي رسانند

عسل: مخلوط گلوکز با کمي اسانس و موم عسل را مخلوط نموده و به عنوان عسل خالص به فروش مي رسانند

رب انار: براي توليد رب انار تقلبي برخي افراد گوجه فرنگي هاي ترش را پس از خيس نمودن با رب انار مخلوط نموده و به عنوان رب انار مرغوب به فروش مي رسانند.

تهيه كننده: کامل قبادی



برای تطهیر بسیج از خون بیگناهان مایه میگذارند.برای پاک کردن جنایات بسیج از حافظه مردم ایران، خون مظلوم ترین فرزندان این آب و خاک را گرو میگیرند. اما آیا میدانند که لکه ننگ حک شده بر پیشانی بسیج را با آب زمزم هم نمیتوانند پاک کنند؟

خبرگزاریهای دروغ پرداز فارس و کیهان هم  فهمیده اند که آنقدر چهره نظام خونریزشان و سپاه و بسیج؛ که دو بازوی کشتار مردم در وقایع پس از انتخابات سال گذشته اند، در پیشگاه مردم سیاه گشته که برای تطهیر جنایات خود به هر حربه ای چنگ میاندازند.
آری، مردم فراموش نکرده اند.مردم حتی وعدهای دروغ خمینی را هم فراموش نکرده اند.مردم ما وقایع کوی دانشگاه ۷۸ را هم فراموش نکرده اند که انصار حزب الله با شعار «یا زهرا» دانشجویان خواب آلود را که تا پاسی از شب درس میخواندند و نگران امتحان روز بعد خود بودند،با چه بی رحمی وشقاوتی زدند و به خون کشیدند و از پنجره اتاق هایشان به پایین پرتاب کردند.

خبرنگار فارس برای توجیه عمل غیرحرفه ای و پر از دروغ و ریای خود یعنی گذاردن کلمه «بسیج» در کنار نام «شهید حمید حسین بیگ عراقی» به مادر این شهید میگوید که بسیجی ها خیلی مظلوم واقع شدند!! و برای همین یک عنوان «بسیج» را به خاطر مظلومیت بسیج کنار اسم حمید گذارده(اینجا) 
اما آیا این خبرنگار نمیداند و یا کسی به ایشان یاد نداده که صداقت در خبرنگاری یعنی چه؟آموزه های حرفه ای به کنار،اما آیا مسئولین خبرگزاریهای فارس و کیهان چیزی بعنوان آموزه های دینی و صداقت در قلم و گفتار و نوشتار، شنیده اند؟

آیا براستی بسیجیان مظلومین این حوادث بوده اند؟

آن بسیجیانی که باتوم بدست میگیرند و در خیابانها به دنبال نوامیس مردم میدوند و بر فرق دختر و زن ایرانی میزنند، آیا در آن لحظه فکر کرده اند که این دختر شاید خواهر معلم اش باشد؟شاید نامزد پسر همسایه اش باشد و یا شاید مادر همکلاسی اش باشد.



و یا آن بسیجی هایی مظلوم هستند که به حریم مقدس دانشگاه حمله میکنند و بهترین سرمایه های ایران زمین را به خاک و خون میکشند؟ 
 یا آن بسیجی مظلوم است که از بودجه کشور که متعلق به تمام اقشار مردم است استفاده میبرد و در جریان سرکوبهای سال گذشته تا مبلغ ۲۵۰هزار تومان در روز، دستمزد کشتار و سرکوب به جیب زده اند؟
و یا آن بسیجی مظلوم است که خدمت نظام وظیفه اش کمتر از دیگر هموطنانش است؟ (اینجا)



براستی اینان مظلومند؟
و یا برعکس؛ اگر در کشوری قانون مند زندگی میکردیم،آیا نباید این قداره کشان به دست قانون سپرده میشدند؟




آیا این مثلث شوم همچنان پابرجا می ماند؟این نگاه های چه معنایی دارند؟
 در جریان صف آرایی تجمع «شبه دولتی» مخالفان وقف دانشگاه آزاد در اول تیر ماه که با حضور حدودا ۲۰۰ نفر از نیروهای انصار حزب الله، در مقابل مجلس شورای اسلامی انجام گرفت، شعارهای تندی بر علیه علی لاریجانی رئیس مجلس داده شد که این خود نمونه دیگری از شکاف در میان گروه هیئت حاکم خونریز و نمایندگان اصول گرا میتواند باشد.در گذشته در موارد مشابهی چون حمله انصار و لباس شخصی ها در سال گذشته به کوی دانشگاه و یا حمله آنها به بیوت مراجع تقلید آیت اله صانعی و مرحوم آیت اله منتظری و حمله دیگر بار آنها به دانشگاه آزاد اسلامی و ربودن اسناد و مدارک از آنجا و موارد دیگر از این دست، از سوی نمایندگان مجلس و شخص آقای لاریجانی به سکوت برگزار شد.

اما شاید در این واقعه، رئیس کنونی مجلس با اندک تأمل بر عملکردهای رئیس دولت به این نتیجه رسید که احمدی نژاد پدیده ای نیست که بتوان با تعامل و بده و بستان های سیاسی با او مدارا کرد و باید با دقت بیشتری با این پدیده هزاره سوم! روبرو شود.گردن کشی های احمدی نژاد در اجرای قوانین مصوبه مجلس که حتی صدای نمایندگان اصول گرای مجلس را نیز در آورده و رفتارهای عوام فریبانه و تندرویهای سیاسی و بی مسئولیتی تعمدی احمدی نژاد دربرابر مجلس و قوانین مصوبه، همچنین خودکامگی های مالی که احمدی نژاد در پرونده های مربوط به هدفمند کردن یارانه و یا دانشگاه آزاد دنبال میکند،شاید این تفکر را به آقای لاریجانی داده است که شتری که چندی قبل در برابر خانه اصلاح طلبان خوابید دیر یا زود در برابر کرسی ریاست مجلس ایشان نیز به زمین مینشیند از این رو در جبهه گیری جدید خود در برابر دولت، بر نقاط ضعف دولت دهم انگشت میگذارد و با برشمردن عملکردهای ضعیف اقتصادی دولت احمدی نژاد، یادآور میشود که آبادانی کشور به این نیست که انسان روی زری نشسته باشد و مرتب از کیسه و سرمایه اش بخورد باید این سرمایه تبدیل به تولید شود.
 علی لاریجانی در ادامه صحبت خود در برابر تمرد از قوانین توسط شخص احمدی نژاد و یا هر شخص دیگر می گوید:این حسن نیست که به قانون کم توجهی کنیم اگر کسی بگوید قانون را اجرا نمی کنم یعنی اهل برنامه نیست و این ظلم به مردم است اجازه نمی دهیم کسی از قانون تخلف کند این یک گردنکشی است.همه در چشم قانون باید یکسان باشند نمی توانیم بگوییم روستائیان قانون را اجرا کنند اما برخی سیاسیون ما قانون را اجرا نکنند. هر کس قدر و منزلتش از نظر اجتماعی بیشتر است پایبندی آن نیز به قانون باید بیشتر باشد. او تاکید میکند: قانون برای کشور ما مبنای شرعی و عقلانی دارد. اگر کسی بخواهد نسبت به حقوق ملت تجاوز کند یا با تساهل برخورد کند چه در مقوله فرهنگ و چه در مقوله اقتصاد، ما در مجلس مقابل او موضعگیری خواهیم کرد.متاسفانه امروز شواهد زیادی است که شعار عدالت می دهند اما راجع به افرادی که دست به بیت المال دارند تا می خواهند حرفی بزنند، جیغ عده ای بلند می‌شود.

سخنان علی لاریجانی که عصر پنجشنبه در اولین یادواره شهدای منطقه شهرستانک از توابع شهرستان کرج ایراد شد، از آغاز دور جدیدی از شکافهای موجود و صف بندیهای سیاسی در برابر احمدی نژاد خبر میدهد که با کمی تدبیر و ذکاوت از سوی رهبران جنبش سبز، میتوان از آن در پیشبرد جنبش مدنی ایران و وزن کشی های اجتماعی/سیاسی به نفع مردم، بهره جست.
از سوی دیگر، نارضایتی بازاریان تهران در ارتباط با سیاستهای مالیاتی دولت و طرح مالیات بر ارزش افزوده، میتواند بعنوان اهرمی دیگر در جهت هماهنگ کردن خواسته های گروههای مختلف صنفی و مدنی در برابر دولت احمدی نژاد و حاکمیت، مورد استفاده قرار گیرد.سیاست شتاب زده هیئت دولت در تعطیلی دو روزه تهران،آن هم در سالگرد قیام خونین دانشجویان در ۱۸ تیر ۷۸ گویای عمق فاجعه و ترس هیئت حاکم از گسترش اعتراضات در سطوح مختلف اجتماعی و هماهنگی گروههای معترض با یکدیگر است.

منبع سخنان لاریجانی رئیس مجلس در اینجا


Category: | 3 Comments


تلخ ترين بمباران شيميايی در جهان، در شهر کردنشين حلبچه رخ داد. يک شاعر کرد، شعری در وصف اين جنايت سروده است که در ذیل می آید:

دنيا خه مه ژيان ژانه و شاره که ی به هاری سوور

هيرووشيمای کوردستانه حه له بچه ی دايکی شاره زوور

کورپه بوچکه به لانکه وا مندال به سينکی دايکه وا

بو يادی نه ورووژی ئمسال سووتانه بوين وه کوو زووخال

مه رچ بی هه مووی به رد و داری حه له بچه ی تينی رزگاری

ده کينه خه نجه ری توله ی به ر پيشته ينی کورده واری


دنيا غم است و زيستن چون درد و شهر ( حلبچه ) بهاری سرخ ( نشانه ی بدبختی ) دارد.
هيروشيمای کردستان است حلبچه مادر منطقه ی شاره زور( شاره زور منطقه ای وسيعی در کردستان است.)
نوزاد کوچک در گهواره ی خود و کودک در آغوش مادرش به بزرگداشت نوروز امسال مانند زغال سوخته شدند.
عقد ( وعده) باشد که تمامی سنگ ها و درختان حلبچه حلبچه ای که تشنه ی آزادی است را يک خنجر کنيم و اين خنجر را برای انتقام ملت کرد در پشتين ( کمربند کردی و شالی که کردها به کمر می بستند و خنجر را در ان غلاف می کردند ) همراه خود خواهيم داشت.

Category: | 0 Comments






او گریست اما اجازه کشتار پاک ترین و نخبه ترین فرزندان ایران زمین را صادر کرد.او گفت که «قلبش از این اتفاق جریحه دار شده» و این گونه بود که سگان ولایتش برای التیام قلب ضحاک ، کشتند و دریدند و ویران کردند تا مرحمی باشد بر قلب بیمارش.علی خامنه ای طی یک سخنرانی نمایشی، حمله به کوی دانشگاه را به ورود افراد به خانه دیگران تشبیه می کند. وی در جمع بسیجیان می گوید : «حتی اگر عکس مرا پاره کردند شما واکنشی نشان ندهید!» و صدای گریه بسیجیان از بلندگوی مسجد دانشگاه تهران به گوش می رسد.

اما واقعا چه کردند؟


بنا بر گزارش‌ها، بسیاری از دانشجویان کتک خورند و بازداشت شدند و شهید شدند... کوی دانشگاه به هم ریخته و تخریب شده است؛ شهر تهران، روز جمعه با این خبری از خواب برمی‌خیزد و پس از آن درگیری‌ها تا پنج روز ادامه می‌یابد. روزنامه‌های اصلاح طلب با تیتر‌های گوناگون از «به خون کشیده شدن کوی دانشگاه» خبر می‌دهند. امیر آباد شمالی، تبدیل به خبر سازترین نقطه ایران می‌شود، اما موج تظاهرات و اعتراضات به سایر خیابان‌ها هم کشانده شده. نیروهای ضد شورش در سراسر شهر حاضرند و روزنامه‌ها در روز، گاه تا سه نوبت چاپ می‌شوند. دانشجویان شنبه در امتحان‌های آخر ترم شرکت نکردند و به نشانه اعتراض در کوی متحصن شدند.

 





حمله لباس شخصی ها به کوی دانشگاه












شهدای روز خونین 18 تیر

1-عزت الله ابراهیم نژاد




پدرعزت ابراهیم نژاد، که در نا آرامیهای تیر ماه 1378 
جان خود را از دست داد.

2-نام : اکبر محمدی

 پدر و مادر شهید اکبر محمدی


3-سعید زینالی (مفقود الاثر)


4-فرشتهء علیزاده (مفقود الاثر)


دستگیر شدگان

1-بهروز جاوید تهرانی(در بند)
2-امیرعباس فخرآور(موفق به خروج از ایران شد)
3-احمد باطبی (موفق به خروج از ایران شد)
4- مهرداد لهراسبی( آزادی مشروط بعد از 9 سال)



به امید ایرانی آزاد و سرافراز